ایلیاایلیا، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 8 روز سن داره

ایلیا کاکل زری و داداشی

قوربونت برم

سلام ووروجکم قوربون صدای نازت بشم که این روزا با سه صدای متفاوت صحبت میکنی گاها صدای مردونه گاها بچگونه وادای نی نی هارو در میاری وبا صدای ناز خودت  مثل همیشه تند تند اومدم بنویسم و برم اخه تو رفتی پیش بابا لالا کنی  ومن نمیخوام دیرتر از اینا پیشت بیام ...بخدا این روزا سرم اونقدر شلوغه وقت نمیکنم بیام وشیرین کاریاتو بنویسم ولی تو اولین فرصت میام .این روزا بهترین روزای عمرمه کنار تو خیلی خوشحالم باهم دیگه میریم بیرون میریم پارک :مهمونی "عروسی همه جا بامنی مثل یه اقا.من به داشتنت افتخار میکنم راستش بودنت واسم بهونه شده زود زود ببرمت پارک تا هر دو از روزمون لذت ببریم اخه از تو چه پنهون من خودمم عاشق پارک وسرسره و کلا بازی هستم اما خ...
25 ارديبهشت 1392

پسر بلا

سلام .شب بخیر کوچولوی نازنین اومدم یه خبر بدم وبرم بلاخره پس از 2 سال و 5 ماه مامان تنبل موفق شد شما رو از پوشک بگیره وبابا رو از یه خرج اضافه نجات بده بزنم به تخته گل پسری 2 روزه هر بار جیش داری خودت میگی مامان ببردستشویی .و این مرحله هم با موفقیت انجام شد مرسی گلم  البته ناگفته نماند بابا خیلی واسم سخت میگرفت و قسمم میداد اصلا بدون پوشک نزارمت  تا مبادا کار خرابی کنی تو خونه منم موقعیکه بابات خونه نبود ازادت میزاشتم و تو این مدت بهم ثابت شد تا بچه رو باز نزاری(بدون پوشک) امکان نداره بگه شاید دیر شد اما بلاخره یه تجربه مهم واسم شد ایشالا تو بعدی ..... ...
19 ارديبهشت 1392

شازده کوچولو

سلام عزیز دلم این چندمین پستیه که میخوام بزارم اما نمیتونم اخه هربار که ازت مینویسم وعکساتو میزارم تا بخوام ارسالش کنم ده بار از جام بلند میشم و میام کنارت یاهم شما میای و کامپیوتررو میبندی و همه نوشته هام پاک میشه الانم مثل یه فرشته ناز لالا کردی و من فرصت کردم بیام پای نت بیرون بارون اندکی میباره چیزی که همه مردم انتظارشو میکشیدن خداکنه همینطور بباره تا زمین تشنه سیراب بشه و درختا جون بگیرن  چند روز قبل بردمت ارایشگاه مبارکت باشه گلم  اینم موتور یه اقای مهربون بود که اجازه داد سوارش شی و عکس بگیری      ...
15 ارديبهشت 1392

شیرین زبون من

سلام  یه سلام گرم به ایلیای مهربون مامان که با نگاهای دوست داشتنیش زندگیمونو گرم کرده عزیز دل مامان بهترین روزای عمرم کنار تو و شوهرمهربونمه که به تندی داره سپری میشه. اندر احوالات این ماهی که نبودیم رو واست مینویسم و بازم عذر به خاطر تنبلی اما فکر کنم عذرم موجه اخه .... این روزا خیلی شیرین زبونی میکنی همش دلت میخواد باهم بازی کنیم یا بریم بیرون و تو نخوای برگردی خونه  منم که عاشق هوای بهاریم سعی میکنم بهترین استفاده رو از این روزاببریم عید که مثل هرسال با دید وبازدید و دیدن فامیلهای عزیزمون گذشت البته امسال فامیلهای مامان جون اینجا نبودن واسه همین دید وابازدید خیلی زود تموم شد 13 بدرهم که در باغ بابایی بودیم من وتو حسابی پیاده ر...
7 ارديبهشت 1392
1